جوجه کــــــــــوچولوی یازده ماهه
سلام سلام صدتا سلام سال گذشته در چنین روزهایی من یک جنین کوچولوی هشت ماهه بودم که با لگدهام بودنم را ابراز میکردم و مامانم هر لحظه برای آمدنم لحظه شماری میکرد اما امروز من یازده ماهگی را تمام و قدم به دوازده ماهگی گذاشتم و حالا مامانم واسه یک ساله شدنم و روز تولدم لحظه شماری میکنه اما من دیگه اون کودک کوچولو موچولو نیستم بلکه دارم واسه خودم جوانمرد کوچکی میشم..... شیرین کاری های من.... وقتی میخوام آقا جون را صدا بزنم میگم قاقا. به خوبی بابا و مامان و آقاجون و مامان جون را میشناسم. وقتی بابایی اراده کنه بره بیرون من سریع میفهمم و با گریه مجبورش میکنم که من...