آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

ღ م مثل مادر ღ

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی تو به من درس زندگی آموختی تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت قلم از نگارش شکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مامان گلم دوست دارم و امیدوارم همیشه سایه مادر جون بالای سر پسرم باشد * پوریا جونم ، پســـــــــرم امیدوارم همیشه برات مامان خوبی باشم ღ ...
1 ارديبهشت 1393

به سلامتی مادر

به سلامتیه همه مامانایی که هر وقت صداشون می کنیم میگن : جانم ! و هر وقت صدامون میکنن ، میگیم: چیه ؟ ها . . . ؟! یک مادر می تواند ۱۰ فرزندش را نگهداری کند ، اما ۱۰ فرزند نمی توانند یک مادر را نگه دارند ! به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز ، جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم به موی سپیدت مرا ببخش ، مادر ، ای تمام هستی من ! به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله ای راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! به سلامتی مادرا که وقتی با جارو برقی میان تو اتاق انگار چنگیز خان حمله کرده . . . ! سلامتی مادر وقتی غذا سر سف...
31 فروردين 1393

شکفتن اولین مروارید در دهان پوریا جون

چند روز پیش قبل از اینکه بریم به مشهد در تاریخ 1392/12/9 خونه عمه جون ناهید بی حال بودم و تب کردم بعدش عمه متوجه شد که  دندان پیشین مرکزی سمت راست ، پایین دهنم جوانه زده راستی یکی دیگه از مروارید هام در کنار همون دندونم در حال شکفتن است.  قبل از اینکه دندان در بیارم مامانی واسه دندان در آوردنم کلی نقشه ها کشیده بود اما این اتفاق همزمان شد با مشهد رفتنمون ولی مامانم تصمیم داره که در اولین فرصت واسم یک جشن دندونی خوشکل بگیره و به خاطر این اتفاق مامانم  از خوشحالی واسم یه چیزایی سروده ...   پوریا دندون دار شده وای که چقدر ناز شده مرواریدش سفیده صدای تیک تیک میده خدا براش گذاش...
28 فروردين 1393

جوجـه کوچــــــــــولوی نه ماهه

   دویست و هفتاد روز از تولدم می گذرد و من در این روزها چه کارهایی که نمیکنم  با غلتیدن به همه جا سری میزنم تا هرچه میخواهم به دست بیاورم صداهایم تبدیل به کلمات و لبخند هایم تبدیل به خنده های بلندی شده است که همه را مست میکند..... شیرین کاری های من... کلمات دد و بابا را در مواقع دلخواه میگم. هنگام رفتن با دستهای کوچولوم خداحافظی میکنم. شب ها در خواب غلت میخورم و با حالتی خاص میخوابم. با دستهام دالی میکنم. خیلی دوست دارم که برم بیرون از خونه و به محض دیدن کوچه کلی خوشحالی میکنم. با دوتا دندونهام گازهای محکمی میگیرم و از کارم هم کلی ذوق میکنم. ...
22 فروردين 1393

مادرانه

پوریا جونم تاابدکنارآشیان توآشیانه میکنم فضای آشیانه راپرازترانه تو میکنم کسی سوال میکند به خاطرچه زنده ای؟ ومن برای زندگی تو رابهانه میکنم *پسرم نهمین ماهگـــــــــرد شکفتنت مبارک * ...
22 فروردين 1393