آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

جشن نامگذاری

سلام سلام من یک گل پسر کوچولو هستم که سه روزه به دنیا اومدم تو این سه روز خیلی به من خوش گذشته چون اومدنم به این دنیا باعث خوشحالی خیلی ها شده و امشب همه جمع شدن تا واسم اسم انتخاب کنند امشب مادر جون و آقاجون،مامان جون و آقاجون،عمه جون ها و عموجون به همراه بچه هاشون همگی اومده بودن برای نامگذاری من نمیدونید چه خبر بود اولش آقاجون من را بغل کرد و در گوش راستم اذان گفت (صداش خیلی برام آشنا بود انگار قبلا اذانش راشنیده بودم ) بعد چند بار گفت آقا پوریا آقا پوریا هو هو و اقامه را در گوش چپم گفت و برای گوش چپم اسم حسن آقا را انتخاب کرد. از اینجا به بعد من دیگه نفهمیدم یکدفعه چی شد از بغل این به بغل اون با این عکس بگیر ...
20 مهر 1392

سر آشپز کوچولو

پوریا جونم هر روز به آشپزخانه مامان یه سری میزنه وبا نگاهش مامان را در پخت غذا همراهی میکنه و با لبخندهاش باعث میشه که غذای مامان خیلی خیلی خوشمزه تر بشه. پوریا در آشپزخانه ...
27 شهريور 1392

بهترین بهترینها

                                              همسر عزیزم   برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی. برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی. برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی.   برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.  برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.  برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی. برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" برای همه وقت ها...
21 شهريور 1392

اولین های پوریا جون

تو شگفت انگیزی ،هر روز یک کار جدیدی انجام می دهی انگار هر ساعت بزرگ تر می شوی هر حرکت تو هیجان زده ام می کند عزیز من مثل یک فیلسوف دارد دنیا را کشف می کند ،تو داری دنیا را کشف می کنی همین است که با هر حرکت تو ،به خاطر داشتنت خدا را شکر می کنم. 1392/4/21:اولین جایی که رفتی خونه مامان جون بود که رفتی. 1392/4/21: برای اولین بار حمام کردی. 1392/5/3:  اولین مهمونی که رفتی باغ خاله  بود . 1392/5/5: برای اولین بار با چشمهات دنبال دستم می رفتی. 1392/5/6:  اولین رستوران،رستوران نیکان رفتی و  اولین مسجد،مسجد بقیه الله در چهارباغ خواجو بود که رفتی. 1392/5/8:  خونه مادر ...
11 شهريور 1392

آقا پوریا در این لحظه

  در این لحظه که دارم مینویسم گل پسرم در بغلم خوابیده و به آهنگ های عمو پورنگ که براش گذاشتم گوش میده و به مانیتور کامپیوتر خیره شده فکر کنم از وبلاگش خیلی خوشش اومده . پسرم یه کم حالش بده و سرما خورده واین وضعیتش مامان و بابایی را یه کم نگران کرده منم واسه اینکه بی تابی نکنه و آروم بشه واسش آهنگ گذاشتم فکر کنم این آهنگ ها را دوست داره چون اون موقع که هنوز به دنیا نیومده بود براش آهنگ های عمو پورنگ را می گذاشتم به خاطر همین هم الان کاملا داره گوش میده و دست و پا میزنه و هر دفعه ای هم یه لبخند میزنه.     ...
6 شهريور 1392

حرف های دل مامان و بابا

عزیزکم ،آرام باش . چشم هایت را ببند و بگذار خستگی از تنت بیرون بیاید ما به جای تو بیداریم خیالت راحت باشد عزیز جان وقتی خوابی دنیا برایت می چرخد ما هم شش دنگ حواسمان به توست از وقتی که به دنیا آمده ای با یک چشم می خوابیم و گوشمان به نفس های توست. آرام نفس بکش عزیزک ،بخواب ،خوب بخواب ما همیشه با تو هستیم و دوستت داریم.   ...
25 مرداد 1392

تفسیر واژه "مادر"

مادر        یک کودک ،کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخندی زد و گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو...
20 مرداد 1392