آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

مونس تنهایی ام سلام

1392/2/1 23:59
223 بازدید
اشتراک گذاری

واقعا شده ای مونس تنهائیهام ،اما حالا هنگام تنهایی هام شما تپل مپل با مامانی هستی و باهات حرف میزنم از این دنیا و آدم هاش برات میگم واسه اینکه دلت روشن باشه برات قران و دعا می خونم

تا یادم نرفته برات بگم دیروز رفتیم پیش دکترت همون دکتر علامه که گفته بودم صبح با خاله اشرف رفتیم خونه خاله کبری وبعداظهر ساعت6نوبت داشتم وقتی رفتم پیش دکتر گفت که باید بروم سونوگرافی رفتم پایین مطب سونوگرافی کمی بعدش بابایی هم اومد یک ربع بعدش نوبتم شد به همراه بابایی رفتیم تو و دکتر سونوگرافی را انجام دادند خلاصه شما اصلا مشخص نبودین آقای دکتر گفت که در حال حاضر بچه اصلا مشخص نیست اما ساک بچه تشکیل شده است توی مانیتور فقط یک نقطه سیاه مشخص بود ما فکر کردیم چشماته اما دکتر میگفت حالا واسه دیدن چشماش زوده این نقطه سیاه دهانه ساک بچه است.

شما کوچولو اینقدر ناز داری که از همین الان واسمون ناز میکنی و خودت را نشون نمیدی یا اینکه ما زیاد عجله داشتیم و زود رفته بودیم سونوگرافی؟؟؟

گلم فعلا فقط ساکت مشخص بود خودت را فکر کنم قایم شده بودی ای شیطون با مامانی هم قایم جورک بازی؟؟

بعدازاینکه سونوگرافی را انجام دادیم بردیم پیش دکتر دکتر میگفت که الان بچه تون 5هفته و 6روزه است و باید یک ماه و نیم دیگه بیایی که بچه کاملا رشد کرده باشد و توی سونوگرافی مشخص باشه.

الهی قربونت برم کی خودت را بهمون نشون میدی ،کی میشه که لگد بزنی و دل مامانی را با لگدهات ببری ،کی میشه باهر حرکت من عکس العمل نشون بدی ،کی بشه دکتر بگه این دست و پاهای بچتونه که مانیتور داره نشون میده،کی بشه جنسیتت مشخص بشه و برات اسم انتخاب کنیم و برات بریم لباس بخریم کی بشه.........

خیلی خیلی چشم انتظار به دنیا اومدنت هستم و هیچ چیزی از چشم انتظاری بدتر نیست به نظر من روزها خیلی آروم میرن و شایدم من زیاد عجله دارم امروز واسه بابایی زنگ زدم که حالش را بپرسم آخه دیشب و قتی از سر کار اومدش پیشمون دکترسرماخورده بود  بابایی پشت تلفن میگفت حال عزیز بابا چطوره و خلاصه خیلی جویای حال و احوالت بود

عزیزم وقتی بابایی میخواد باهات حرف بزنه همش میگه کی تکون میخوری حالا کجایی این طرفی یا اون طرف در ضمن هر موقع هم که از سر کار میاد اول سراغ عزیز بابا را میگیره(خدائیش این جای حسودی نداره)

گلم به زندگیمان آمدی و شدی همه چیز من و بابایی شدی فکر و ذهن من و بابایی

شدی کوچولوی خونمون وبه قول بابایی گل گلدون اطاق خونمون شدی

نازم این را بدان با آمدنت به زندگیمان امیدی تازه بخشیدی و این را بدان که عطر آمدنت را از همین الان احساس میکنیم.

                  

به امید روزی که دستهایت را نوازش کنم و بوسه هایم را نثارشان کنم.

 

 

1391/8/29

&A&L

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)