جوجـه کوچــــــــــولوی چهار ماهه

هــــــــــــــــــــــــــــــــــورا کم کم دارم بزرگ می شم

من امروز چهار ماهگی را تمام و به سلامتی وارد ماه پنجم شدم چهار ماهه که پیش مامان و بابام هستم *چهار ماهه که واسشون بودن من مهمترین معجزه است *چهار ماهه که با خنده هام واسشون دلبری میکنم *چهار ماهه که معنی واقعی دوست داشتن را با وجود من حس می کنند *چهار ماهه که شدم عزیز دردونه و یکی یه دونه خانواده مامان جون و مادر جون *چهار ماهه که شدم گل گلدون خونمون *چهار ماهه که تو خونمون مامانی و بابا اکبر آرامش را با وجود آقا پوریا احساس میکنند *چهار ماهه که با آمدن من  زندگی رنگ و بوی دیگری پیدا کرده *چهارماهه.....

شیرین کاری های من.....

به محض اینکه گرسنه میشم اگه دیر بهم شیر برسه سر از گریه بر میدارم.

تا اونجایی که میشه سعی میکنم که غلت بخورم اما تلاشم بی فایده است.

وقتی که بابا اکبر نزدیک صورتم میشه تا بوسم کنه سریع صورتم را جمع میکنم آخه دردم میگیره.

به کلمه نخودچی و تپلو حساس شدم و به محض شنیدن اصلا نمیتونم جلوی خنده هام را بگیرم.

  به محض خوردن اولین قطره دارو دیگه دهنم را باز نمیکنم.

خمیازه های صدا دار میکشم اونم با دهن به صورت غنچه.

هر چی که به دستم برسه سریع می برم توی دهنم.

تازگی ها دستم را به طرف اجسام می برم تا به دست بگیرم و طبق معمول بخورم.

وقتی مامانی لباسهام را عوض میکنه خیلی خوشحالی میکنم و همش میخندم.

تازگی ها به قلقلک حساس شدم و از خودم عکس العمل نشون میدم.

هر موقع مامانی کار داشته باشه منو میگذاره جلوی تلویزیون منم سرگرم تلویزیون میشم.

* اینم عکسهای چهار ماهگی من*

*اینم کیکــــــــی که مامانم واسه ماهگـــــــرد تولدم پـــخت*