جوجـه کوچــــــــــولوی هفت ماهه
پنج هزار و چهل ساعت است که من به دنیا آمده ام و امروز قدم به ماهگی گذاشتم. چه ساعات خوبی را با مامانم و بابایی گذرانده ام چه ساعات شیرین و خوبی را با مامان جون و آقاجونم گذارانده ام این لحظات جزء لحظات ناب کودکی من هستند و خواهند بود. وقتی هر روز صبح مامان جون و آقا جونم زا می بینم کلی ذوق میکنم و از اینکه اونها اینقدر دوستم دارند خیلی خوشحالم....
ღشیرین کاری های منღ
سعی میکنم روی زمین قل بخورم و جلو بروم و هر چه می خواهم به دست بیاورم
به خوبی می نشینم اما یه کم باید مواظبم باشند
پاهایم را میگیرم و محکم به هم میزنم
هنگام شیر خوردن میزنم زیر آواز و واسه خودم میخونم
بیشتر مواقع با دست راستم بای بای میکنم و با دست چپم نانای
وقتی میرم خونه مامان جون به محض دیدن آقاجون بلافاصله دنبال مامان جون میگردم و بالعکس
وقتی سفره پهن میشه هر جور شده خودم را به سفره می رسانم و سعی می کنم گل های سفره را بگیرم
ღ اینم عکسهای هفت ماهگــــی من ღ
ღاینم کیکی که مامانم مخصوص هفتمــــــین ماهگـرد تولدم پختღ
1392/11/20