دلنوشته های پوریا واسه بابایی
شانه هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.
در برابر توفانهای بیرحم زندگی می ایستی؛ آنچنانکه گویی هر روز از گفتوگوی کوهستانها باز می آیی.
لبخند پدرانه ات، تارهای اندوه را از هم میدراند.
تویی که صبوری ات، دلهای ناامید را سپیده دم امیدواری است. مرام نامه دریا را روح وسیعت به تحریر می آید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجره های خانه را باران می پاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی