چهار ماه دیگه جوانمرد کوچک می آید
چهار ماه دیگه جوانمرد کوچک می آید تاج سرم
امروز مامان به همراه بابایی ساعت 7شب رفتیم سونوگرافی دکترصلوتی واسه اینکه جنسیت را بفهمیم اصلا فکرش را نمیکردیم که منشی دکتر قبولمون کنه آخه نوبت ما بعدازظهر ساعت5بود ولی به خاطر اینکه بابایی دیر از سرکار اومد ساعت 7 به دکتر رسیدیم خلاصه با کلی سلام وصلوات خودمون را به مطب رسوندیم ونوبت که زدیم نفر 15 بودیم.
هر لحظه دستام سردتر میشدند آخه خیلی استرس داشتم و میخواستم بفهمم هدیه خدا گل پسره 
یا دختر خانم 
خلاصه ساعت 8:30 نوبتمون شد وبه همراه بابایی رفتیم پیش دکتر این دفعه با دفعه های قبلی خیلی فرق داشت چون که هم بزرگتر شده بودی وهم همه جای بدنت به خوبی پیدابودند وقتی دکتر توی مانیتور نشونت میداد
دستهات وستون فقرات بدنت به خوبی پیدا بود
دکتر یکی یکی اعضاء بدنت را به بابایی نشون میداد من وبابایی هرلحظه منتظر بودیم بگه بچتون چیه تا اینکه در لحظه آخر بعد از اینکه به خوبی همه جای بدنت را نشون داد بایه لحن خاص گفت:بچتونم پسره
وای خدای من اون لحظه بابایی دیدن داشت اینقدر ذوق میکرد منم که دیگه نگو.....
چون که دیگه میدونستم بچه ام چیه اونم یه پسر نازنازی به بابایی گفتم جوانمرد کوچک می آید راستی صدای قلبت خیلی آرام میزد خلاصه دیگه امشب واسمون ناز نکردی ویه رخ نشون دادی 
الهی مامان فدات بشه که هرموقع میریم سونوگرافی واسمون دست تکون میدی مامان وبابا را با این حرکات خیلی هیجانی وخوشحال میکنی.
و این دیدار چهارمین دیدار به یاد ماندنی است و هرگز این لحظات را فراموش نمیکنم.
حالا که من وبابایی فهمیدیم بچمون پسره داریم دنبال یه اسم خیلی خوشکل برات میگردیم امیدوارم اسمی برات انتخاب کنیم که وقتی بزرگ شدی ازش خوشت بیاد ولایق چنین گل پسری باشه.
1391/12/13
&A&L
