جوجه کــــــــــوچولوی دوازده ماهه
ღ مادرانه ღ
من فرشته ای دارم که روشنایی در دستانش و نور در چشمانش بود و برای من امید آورد من فرشته ای دارم که در میان این دنیای لایتناهی جایی که فقط من بودم و یکتا خدایم و رویای تو در شبی زیبا،که ماه نورافشانی میکرد و زمین را جلا می داد با آن پرتوهای ماه زاده شدی و من فرشته ای را دیدم که دست در دستان من و چشم در چشمان من قدم به این دنیا نهاد ...
دومین آرایشگاه آقا پوریا
*اینم منم قبل از رفتن به آرایشگـــــــــاه * *اینجا از همه جا بی خبر نشسته بودم و به اطرافم نگاه میکردم * * اینجا آرایشگاه را گذاشته بودم زیر صدا * *اینم منم ماه داماد ماشالله هم یادتون نره * *توپ و بادکنک جایزه ای بود که بهم دادند * 1393.4.12 ...
تولد یک سالگی پوریا جون(قمری)
پسرم آرام آرام قد می کشد ومن در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم او می رقصد ومن آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم او می خندد و من از شوق حضورش اشک میریزم او آرام در آغوشم آرام می گیرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم او پرواز میکند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند او بازی میکند کودکـــــــــــــانه می پرد حرف می زند به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش و طبیعت راحس میکندخدا را می بوید ! ومن ک...
دومین ماه رمضون پوریا جون
امسال دومین ماه رمضونی است که من سپری میکنم سال گذشته من روز دوم ماه رمضون قدم به این دنیا گذاشتم و ماه رمضون را در کنار مامان و بابایی تجربه کردم *اینم منم سر سفره اولین افطار * *اینجا هم به زور چشمام باز میشه آخه به محض دیدن سفره سحر بیدار شدم * ...
حلول ماه مبارک رمضان مبارک
بهار قرآن رمضان عطر دل و جان رمضان بزرگترا روزه دارن سحرها از خواب بيدارن از صبح تا شب بي آب و نون روزه دارن با دل و جون &...
اللهم عجل لولیک الفرج
مادرم می گوید یک نفر در راه است از صدای پایش دل من آگاه است وقتی او می آید قاصدک می خندد راه های غم را بر همه می بندد ابرها می بارد چشمه ها می جوشد هر درختی در باغ رخت نو می پوشد مادرم می گوید روی ماهش زیباست گر چه از او دوریم او همیشه با ماست ...
جوجه کــــــــــوچولوی یازده ماهه
سلام سلام صدتا سلام سال گذشته در چنین روزهایی من یک جنین کوچولوی هشت ماهه بودم که با لگدهام بودنم را ابراز میکردم و مامانم هر لحظه برای آمدنم لحظه شماری میکرد اما امروز من یازده ماهگی را تمام و قدم به دوازده ماهگی گذاشتم و حالا مامانم واسه یک ساله شدنم و روز تولدم لحظه شماری میکنه اما من دیگه اون کودک کوچولو موچولو نیستم بلکه دارم واسه خودم جوانمرد کوچکی میشم..... شیرین کاری های من.... وقتی میخوام آقا جون را صدا بزنم میگم قاقا. به خوبی بابا و مامان و آقاجون و مامان جون را میشناسم. وقتی بابایی اراده کنه بره بیرون من سریع میفهمم و با گریه مجبورش میکنم که من...
ღ مادرانه ღ
فرشته کوچک فرداهای ما امید زندگی من وبابایی این روزها قشنگترین و بهترین روزهای زندگیمان در کنار تو در گذر زمان است. چقدر این روزها خوشحالیم ، خوشحالیم به خاطر عشق و آرامشی که خداوند مهربان بر ما عطا کرد خدای بزرگم،من هر روز امیدوارتر از روز قبلم و تو هر روز مهربانتر... مهربانیت را حد ومرزی نیست ، چرا که تو خداوند بزرگ و بی همتایی خدای مهربان، به خاطر عطاکردن زیباترین خلقت هستیت پسرم پاره تنم از تو هزاران بار سپاسگزارم... کنارت همراهت ...