آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

خرید عید

عزیزمامان اگه مامان تازگی ها یه کم کمتر باهات حرف میزنه یا اینکه کمتر برات مینویسم به خاطر خانه تکانی های عید و خرید عید است تو این ماه آخر سال من و بابایی داریم خودمون را واسه عید آماده میکنیم امروز به همراه بابایی رفته بودیم بیرون تا بابایی خرید کنه یکدفعه بابایی یه عروسک خرس دید و برات خرید اینم باشه اولین عیدی شما یه دونه پسر.     1391/12/24 &A&L ...
2 ارديبهشت 1392

اولین تلنگر

  گل پسرم امروزافتخار داد و اولین ضربه را نثار وجود مامانی کرد الهی فدات بشم که با هر ضربه ای که میزنی دل مامان را از این رو به اون رو میکنی اولین ضربه ای را که احساس کردم ساعت 8.5  شب بود که مشغول دیدن برنامه قرانی اسراء از شبکه قران بودم در حین خواندن قران عزیز مامان چندین ضربه تکان دهنده از خودش نشون داد هر چند یه کم دیر ضربه زد اما اولین ضربه را در حین خواندن قران زد . خوب دیگه آقا پسر منه یه کم ناز داره و خودش میدونه هر کاری را کی و کجا انجام بده. بابایی که از سر کار اومد به محض اومدنش توی خونه بهش گفتم که تکون خوردی وای خدای من اینقدر خوشحال شد و همین طور می پرسید کی تکون خورد ،محکم ضربه زد،وقت...
2 ارديبهشت 1392

گل برای گل

 گلم                                                                            امروز بابایی به همراه آقاجون حاج یدالله یک نهال گل محمدی که آقاجون حاج محمد برات آورده بود را در باغچه خونمون کاشتند. امسال  به یمن وجود مقدس شما گلی به گله...
2 ارديبهشت 1392

خرید وسایل زندگی کودک من (سیسمونی)

عزیز دلم                                                    امروز به همراه مادر جون و آقاجون و خاله ها رفتیم عبدالرزاق و از سیسمونی شادیهای زندگی واسه بهترین شادی زندگی ام وسایل مورد نیاز به دنیا اومدنش را خریدیم همه وسایلت خیلی قشنگه همشون را خودم برات  انتخاب کردم لباسهات خیلی خوشکله هر موقع میرم خونه مادر جون لباسهات را میارم و صد باری قربونت میرم کی بشه به دنیا بیایی و ل...
2 ارديبهشت 1392

چهار ماه دیگه جوانمرد کوچک می آید

تاج سرم امروز مامان به همراه بابایی ساعت 7شب رفتیم سونوگرافی دکترصلوتی واسه اینکه جنسیت را بفهمیم اصلا فکرش را نمیکردیم که منشی دکتر قبولمون کنه آخه نوبت ما بعدازظهر ساعت5بود ولی به خاطر اینکه بابایی دیر از سرکار اومد ساعت 7 به دکتر رسیدیم خلاصه با کلی سلام وصلوات خودمون را به مطب رسوندیم ونوبت که زدیم نفر 15 بودیم. هر لحظه دستام سردتر میشدند آخه خیلی استرس داشتم و میخواستم بفهمم هدیه خدا گل پسره یا دختر خانم خلاصه ساعت 8:30 نوبتمون شد وبه همراه بابایی رفتیم پیش دکتر این دفعه با دفعه های قبلی خیلی فرق داشت چون که هم بزرگتر شده بودی وهم همه جای بدنت به خوبی پیدابودند وقتی دکتر توی مانیتور نشونت میداد دستهات وستون فقرات...
2 ارديبهشت 1392

عید امسال

                                                  عید امسال من و بابایی با سالهای قبل یه کم که نه خیلی خیلی متفاوتتره تفاوتش اینه که ما امسال یک گل پسر کوچولو داریم ویه خانواده سه نفره شدیم هر چند هنوز به دنیا نیومده اما بودنش در زندگیمون و خونمون احساس میشه من امسال توی دلم یه ماهی کوچولو دارم که این ماهی کوچولوی من کلی به من امید و شادی میده هر چند مامانی هنوز خانه ...
2 ارديبهشت 1392

حال وهوای عید بهار زندگیم

به افتخار قدوم سبزت تمامی گل ها و درختان بهاری شده اند و در آستانه فرارسیدن سال نو پسرم نوید بخش روزهای پر از شادی و سرسبزی است هر چندکه چند ماه پیش ،مهر ماه91 خبر خوش آمدنش زندگیمان را بهاری کرد و با آمدنش تمام گل های باغچه دلمان شکوفه زدند و غنچه های قرمز عشقمان به طراوت حضورش سرسبز و بهاری شدند. امروزعزیز من 20هفته و3 روزه است  ولی در حال حاظر براش خیلی زوده که خانه تکانی کنه   چون چهار ماه دیگه فرصت داره تا به دنیا بیاد. به امید روزی که عزیزم  خانه تکانی بکنه و خودش را واسه یک شروع نو و تازه آماده کنه و بیاد و بشه هم زبون مامان و بابایی.     1391/12/12 &A&L ...
2 ارديبهشت 1392