آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

خرید وسایل زندگی کودک من (سیسمونی)

عزیز دلم                                                    امروز به همراه مادر جون و آقاجون و خاله ها رفتیم عبدالرزاق و از سیسمونی شادیهای زندگی واسه بهترین شادی زندگی ام وسایل مورد نیاز به دنیا اومدنش را خریدیم همه وسایلت خیلی قشنگه همشون را خودم برات  انتخاب کردم لباسهات خیلی خوشکله هر موقع میرم خونه مادر جون لباسهات را میارم و صد باری قربونت میرم کی بشه به دنیا بیایی و ل...
2 ارديبهشت 1392

چهار ماه دیگه جوانمرد کوچک می آید

تاج سرم امروز مامان به همراه بابایی ساعت 7شب رفتیم سونوگرافی دکترصلوتی واسه اینکه جنسیت را بفهمیم اصلا فکرش را نمیکردیم که منشی دکتر قبولمون کنه آخه نوبت ما بعدازظهر ساعت5بود ولی به خاطر اینکه بابایی دیر از سرکار اومد ساعت 7 به دکتر رسیدیم خلاصه با کلی سلام وصلوات خودمون را به مطب رسوندیم ونوبت که زدیم نفر 15 بودیم. هر لحظه دستام سردتر میشدند آخه خیلی استرس داشتم و میخواستم بفهمم هدیه خدا گل پسره یا دختر خانم خلاصه ساعت 8:30 نوبتمون شد وبه همراه بابایی رفتیم پیش دکتر این دفعه با دفعه های قبلی خیلی فرق داشت چون که هم بزرگتر شده بودی وهم همه جای بدنت به خوبی پیدابودند وقتی دکتر توی مانیتور نشونت میداد دستهات وستون فقرات...
2 ارديبهشت 1392

عید امسال

                                                  عید امسال من و بابایی با سالهای قبل یه کم که نه خیلی خیلی متفاوتتره تفاوتش اینه که ما امسال یک گل پسر کوچولو داریم ویه خانواده سه نفره شدیم هر چند هنوز به دنیا نیومده اما بودنش در زندگیمون و خونمون احساس میشه من امسال توی دلم یه ماهی کوچولو دارم که این ماهی کوچولوی من کلی به من امید و شادی میده هر چند مامانی هنوز خانه ...
2 ارديبهشت 1392

حال وهوای عید بهار زندگیم

به افتخار قدوم سبزت تمامی گل ها و درختان بهاری شده اند و در آستانه فرارسیدن سال نو پسرم نوید بخش روزهای پر از شادی و سرسبزی است هر چندکه چند ماه پیش ،مهر ماه91 خبر خوش آمدنش زندگیمان را بهاری کرد و با آمدنش تمام گل های باغچه دلمان شکوفه زدند و غنچه های قرمز عشقمان به طراوت حضورش سرسبز و بهاری شدند. امروزعزیز من 20هفته و3 روزه است  ولی در حال حاظر براش خیلی زوده که خانه تکانی کنه   چون چهار ماه دیگه فرصت داره تا به دنیا بیاد. به امید روزی که عزیزم  خانه تکانی بکنه و خودش را واسه یک شروع نو و تازه آماده کنه و بیاد و بشه هم زبون مامان و بابایی.     1391/12/12 &A&L ...
2 ارديبهشت 1392

روز عشق و ورود یک عشق کوچولو به کلبه عشق

عشق مامان و بابا امروز  روز عشقه اما روز عشق امسال من وبابایی با سالهای قبل خیلی فرق داره چون امسال من همزمان با روز عشق یه عشق کوچولو و نازنازی در وجودم دارم واین عشق کوچولو 121روزه  که شده همه فکر و ذهن مامانی و بابایی وهر روز نه کمتر بلکه بیشتر عاشقت میشیم  و این را بدان وقتی به دنیا بیایی واسه مامانی دوباره عشق را پررنگتر میکنی چون همین قدر که مامانی عاشق بابایی   است یه عشق کوچولو دیگه در وجودش داره که هر روز برای به دیدار رفتن این عشق کوچولو لحظه شماری میکنه.       1391/11/24 &A&L ...
2 ارديبهشت 1392

صحبت هاب بابا اکبر با یکی یه دونه اش

عزیزبابا    بابایی براش یه عادت شده که هر موقع که از سر کار میاد باهات حرف  بزنه فکر کنم تو هم به حرفهایش عادت کردی بابایی هر موقع میخواد باهات حرف بزنه نمیدونه چی صدات کنه آخه عزیزم جنسیتت هنوز برامون مشخص نیست و نمیدونیم چی صدات بزنیم و به قول خودش باهات یواشکی حرف میزنه در صورتی که من تمام حرفهاتون را میشنوم وجودت واسه بابایی  یه امید است و خستگی کل روز بابایی با بودنت تموم میشه   بابایی هر موقع در کامپیوتر اینترنت گردی میکنه واسمون قران میگذاره خودت که میشنوی دیگه گفتن نداره ......   &A&L ...
2 ارديبهشت 1392

دومین دیدار به یاد ماندنی

عزیزم امروز  مامان نوبت دکتر داشت امروز بعداز ظهر بابا اکبر از سر کار اومد و با هم رفتیم مطب دکتر علامه بابایی به خاطراینکه ما دوتا را ببره دکترکمی  زودتر از سر کار اومد . وقتی برای دومین بار دکتر رفتیم دکتر تمام آزمایشها را چک کرد وگفت همه چیز خوبه بجز کلسیم بدنم وباید لبنیات بیشتری بخورم تا استخوان های کوچولومون به خوبی رشد کنه و بعدش برام سونوگرافی نوشت با بابایی سریع رفتیم برا سونو گرافی نوبت زدیم دکتر گفت اگه میخواهید بچه را ببینید باید شیرینی بخوری بابایی هم یه عالمه کاکائو خرید من هم همش را به زور خوردم تا بتونم تورا ببینم آخه خودت که میدونی مامانی خوراکی های  شیرین زیاد دوست نداره وهمش خداخدامیکردم که سونوگرا...
2 ارديبهشت 1392

کوفته های مامان جون خوردن داره .......

مامان جون امروز واسه مامانی یا اینکه راحت تر بگم به افتخار وجود شما قند عسل کوفته پخته بود خلاصه خودت که دیدی چقدر خوشمزه بود بعدش یه مقداری ازش را بردیم واسه مادر جون خودت که شنیدی اونها هم میگفتن چقدر خوشمزه است. عزیزم مامان جونت یه عادتی که داره اینه که هر موقع یه چیزی میپزه دوست داره که به همه تقسیم کنه و همه از اون ها بخورن و اصلا خسیسی توی وجودش نیست انشالله  که این خصلت را از مامان جون بگیری و مثل خودش باشی. گلم مامان جون خیلی خیلی دوست داره خوشا به حالت که چنین مامان جونی داری آخه واسه مامانی چیزهایی که شاید هوس کنم درست میکنه میگه شاید هوس کنی شایدم بچه مون اون تو هوس کنه. گلم نوش جونت هر چقدر دوست داری ...
2 ارديبهشت 1392