آقا پوریا دلربای ماآقا پوریا دلربای ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آقا پوریا ღ جوانـــمرد کوچــــک

فندقی مامان یلدات مبارک

فندقی مامان   گلم شب یلدای امسال من و بابایی نسبت به  سالهای قبل یه فرقهایی داره سالهای قبل من وبابایی تنها بودیم اما امسال یه عزیزی بهمون اضافه شده که وجودش کاملا احساس میشه  امشب چند تا مهمون دیگه هم داریم عمه ناهید و بچه هاش  اونها هم امسال با ما بودند. واقعا بهمون خیلی خوش گذشت بابایی واسمون فال حافظ گرفت و  خودم و خودت مراسم شب یلدا را خیلی خوب برگزار کردیم در ضمن خیلی هم خوراکی خوردیم من و تو که فقط تخمه و شکوفه می خوردیم( نوش جونت کوچولوی من) به امید اینکه سال دیگه که شب یلدا خودت بریز و بپاش تدارکات مامانی باشی.            ...
2 ارديبهشت 1392

ترش و شیرین

  امروز به همراه بابایی رفتیم بال هایپر و از اونجا ترشی و آلبالو خشکه خریدیم همون جا یکی از دوستهام را دیدم بعدش می گفت اگه ترشی هوس میکنی بچه ات دختره حالا با این وضعیت نمیدونم دختری یا پسر؟؟؟؟ هر کدوم باشی واسم عزیزی بابایی هم بهت میگه گل پسرم و هم میگه دخمل بابا ناراحت نشو تا یه چند وقتی همینطوره تا وقتی که بریم سونوگرافی و جنسیتت معین بشه اون وقت یه اسم خوشکل برات انتخاب میکنیم و با خیال راحت صدات می زنیم . بابایی هر موقع که باهات حرف میزنه میگه اونجا داری چیکار میکنی چند تا هستین یکی یا دوتائید هر موقع که بابایی از دستم ناراحت میشه بهت میگه به محض اینکه گفتم یک لگد بزن در صورتی که اصلا هیچ تکونی نمیخوری ولی...
2 ارديبهشت 1392

گل همیشه بهارم سلام

گل همیشه بهارم فکر نکنی عزیزم که به فکرت نیستم و دور به دور میام و برات مینویسم نه عزیزدلم من هر روز به فکرتم در ضمن نمیشه هر روز را برات بنویسم منم سعی می کنم اتفاقات جدیدی که به نظرم واسه توام قشنگه را بنویسم گرچه با اومدنت هر روز زندگیم قشنگتر شده اما بد نیست یه چند تایی از اونها را هم هر دفعه برات بنویسم.  پنج شنبه صبح بابایی نرفت سر کار و با هم رفتیم آزمایشگاه کاشف تا مامانی چکاپی که دکتر نوشته بود را انجام بده بعد از آزمایش مامانی هوس آیس پک کرده بود رفتیم و بابایی واسه من که نه واسه شما کوچولو که هوسهای مامان از شما نشأت میگیره  آیس پک خرید بابایی می گفت: توی این هوای سرد چیز دیگه ای نبود که هوس کنی آیس پک هم...
2 ارديبهشت 1392

یکی یه دونه مامان سلام

 بهترین بهترینها امروز به همراه بابایی و مامان جون و عمه ناهیدت رفتیم امام زاده محسن توی مسیر مامان جون به عمه ناهید گفت که خداوند تو را بهمون هدیه داده عمه ناهید به قدری خوشحال شد که توی راه هنگام رانندگی بابایی را یه بوس آبدار کرد عمه اونقدر خوشحال بود که اصلا نمی دونست  چه جوری خوشحالی اش را نشون بدهد .بعدش که اومدیم خونه عمه می گفت من میتونم با نخ و سوزن بفهمم بچتون چیه بعد که  با نخ و سوزن انجام داد گفت بچه اولتون دختر و بچه بعدی هم پسر حالا حقیقت راست یا دروغ بودن این کار را نمیدونم اما به قول بابایی جنسیتش برامون فرق نمیکنه که چی باشی دختر یا پسر فقط سالم سالم باشی برامون کافیه.گلم بابایی اینقدر ازآمدنت خو...
2 ارديبهشت 1392

اولین خرید سیسمونی

امروز مادر جون اولین خریدهای سیسمونی را خرید امروز برات پارچه تشک و وان حمام خریده بود به نظر من خیلی خوشکل بودن من که خیلی خوشم اومد مطمئنم تو هم از عروسک های پارچه ها که گربه های ملوسک هستن خوشت میاد. اینها یه کم از وسایلت بودن خیلی چیزهای دیگه میخوای که چند ماه دیگه برات می خرند خوشحالت چه وسایل های خوشکلی.....                                                                                    &n...
2 ارديبهشت 1392

تپل مپل دو ماهگی ات مبارک

  سوگلی مامان دقیق دقیق نمیدونم اما حدودا 61 روزه که شده ای مونسم شده ای همه چیزم ،شده ای همرازم گلم روز به روز داری بزرگتر می شی و کم کم دارم حست می کنم آخه تازگی ها خیلی چیزهای ترش مزه هوس می کنم و این یکی از نشانه های رشد کردنت می باشد عزیزم دو ماهگی ات بهترین امید است برای هفت ماه دیگه ای که در پیش دارم چون این دو ماه خیلی دوست داشتنی بودند و مطمئنم هفت ماه دیگه هم به خوبی این دو ماه است.       1391/9/25 &A&L ...
2 ارديبهشت 1392

مونس تنهایی ام سلام

واقعا شده ای مونس تنهائیهام ،اما حالا هنگام تنهایی هام شما تپل مپل با مامانی هستی و باهات حرف میزنم از این دنیا و آدم هاش برات میگم واسه اینکه دلت روشن باشه برات قران و دعا می خونم تا یادم نرفته برات بگم دیروز رفتیم پیش دکترت همون دکتر علامه که گفته بودم صبح با خاله اشرف رفتیم خونه خاله کبری وبعداظهر ساعت6نوبت داشتم وقتی رفتم پیش دکتر گفت که باید بروم سونوگرافی رفتم پایین مطب سونوگرافی کمی بعدش بابایی هم اومد یک ربع بعدش نوبتم شد به همراه بابایی رفتیم تو و دکتر سونوگرافی را انجام دادند خلاصه شما اصلا مشخص نبودین آقای دکتر گفت که در حال حاضر بچه اصلا مشخص نیست اما ساک بچه تشکیل شده است توی مانیتور فقط یک نقطه سیاه مشخص بود ما فکر ...
1 ارديبهشت 1392

شنیدن صدای قلب زندگی

آرامش من دیروز به همراه بابایی رفتیم پیش دکتر علامه موقعی که رفتیم توی مطب منشی دکتر ، مامان را واسه شنیدن  صدای قلبت صدا زد منم موقعی که صدای قلبت پخش می شد با اجازه منشی تیک تاک  قلبت را ضبط کردم. صدای قلبت بهترین موسیقی آرامش بخش زندگی منه الهی فدات بشم که معلوم نبود اون تو چیکار میکردی که اینقدر قلبت تند تند میزد .       ١٣٩٢/١/١٨ &A&L ...
24 فروردين 1392

اولین رستوران کودک من

عزیز دلم بابا اکبر همون روزی که نوبت دکتر داشتیم بعد از اینکه ازمطب دکتر اومدیم بیرون برا شام دعوتمون کرد به یک جای خوشکل ورفتیم رستوران آراخوان . محیط اونجا قشنگ بود غذاشونم که خودت چشیدی چقدر خوشمزه بود من هوس ماهی کرده بودم ماهی خوردم وبابایی میگو .امیدوارم بهت خوش گذشته باشه و غذا هم به دلت چسبیده باشد   ١٣٩١/١١/١٥ &A&L ...
24 فروردين 1392